#تظاهر
گاهی یک داستانی را میخوانی نمیتوانی به صحت و سقمش یقین پیدا کنی ولی هرکس به فراخور فهمش از آن معنا میگیرد .
ای برادر قصه چون پیمانهایست
معنی اندر وی مثال دانهایست
دانهٔ معنی بگیرد مرد عقل
ننگرد پیمانه را گر گشت نقل .
گویند زنی بود اندر بغداد بسیار در ظاهر اهل عفاف.
چو شوی به منزل رسید زنش را گریان بدید.
گفت زین سان گریانی چرا!
گفت:ای مرد روی درخت حیات پرندگان بنشینند چون در منزل نتوانم خویش بپوشم از نگاه پرندگان شرم دارم مبادا گناهی برمن وارد آید.
شوهر چون این قصه بشنید پیشانی همسر ببوسید.
تبر بگرفت وآن درخت بِبُرید.
شوهر خرسند از کارخویش ، از خانه برون شد پی بار خویش.
روزها بگذشت....
روزی مرد بی خبر به منزل شد،ناگاه همسرش را بدید در آغوش همسایه خویش!
آرام از منزل بیرون شد و از ترس رسوایی دیار خویش را ترک کرد.
به شهری رسید؛ مردم را دید در کنار دارالعماره تجمع کردند. از یکی پرسید در این شهر چه خبر است ؟
یکی گفت خزینه حاکم را سرقت بردند وحاکم برای سر دزد هزار دینار طلا جایزه گذاشت.
چون این سخن بشنید به گوشه ای نشست.و در احوالات مردم می اندیشید.
ناگاه یکی را دید که بر روی پنجه پا راه می رود. و از مردم دور میشود. ازیکی پرسید.آن مرد کیست و چرا اینگونه راه می رود ؟!!
گفتند او عابد شهر ماست.و از ترس اینکه گام بر روی مورچه گان گذارد،بر روی پنجه راه میرود.مرد بدون تامل گفت بگویید حاکم را که دزد پیدا شد.
چون نزد حاکم شد،گفت عابد همان دزد خزینه توست.
عابد را آوردند و از او پرسیدند با سکه ها چه کردی ؟
چون جلاد را بالای سر خویش دید مکان سکه ها را گفت !
می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب
بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند
باده نوشی که در او روی و ریایی نبود
بهتر از زهد فروشی که در او روی و ریاست.
https://t.me/meshkatehvelayat
|
مثلا 25+5=30
شما فقط پاسخ را که عدد 30 باشد را وارد کنیدوسپس کلید ارسال را فعال کنید.